حرف چشمان تو باشد حال شعرم دیگر است
صبحت از محشر شده پس حال من هم محشر است
چشم و ابروی تو ما را تا خود" توحید" برد
خالق زیبایی تو مطمئنا "اکبرست"
هرکسی روزی خور دست تو شد پرواز کرد
دست هایت در کرامت همطراز شهپر است
من خودم دیدم که اسم ارمنی عباس بود
گفت هرچه دارم از لطف و عطای این در است
این بنفسی أنت از سوی امامت شاهدست
حضرت عباس ما از انبیا هم برتر است
خطبه ات بر بام کعبه اعتبار شیعه هاست
هرکه بر یک جملۀ آن گوش نسپارد کر است
هم مسیحی هم کلیمی نذر نامش میکنند
واقعا آقای ما آرامش هر مضطر است
خوش قد و بالایی و در نوجوانی خودت
جامه تو کاملا قالب به جسم حیدر است
روز محشر برتمام خلق روشن میشود
پرچم آقای ما از کل پرچم ها سر است
مزد شرم از خیمه ها را میدهد زهرا به تو
قطره های آب مشکت آب حوض کوثر است
هرکجای پیکرت را بنگرم زخمی به جاست
روی جسم لشگر من جای پای لشگر است
بعد تو وای از نگاه خیره نامحرمان
تو پر از تیری و شد بالا سرت قدم کمان
شاعر : سید پوریا هاشمی
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:17
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه