با وجودت در هجوم درد سنگر داشتم
دست تو در دست هایم بود شَهپَر داشتم
گرچه در دل داغ قاسم، داغ اکبر داشتم
لا اقل دلخوش به این بودم برادر داشتم
تکیه گاه شانه ی مجروح من بودی اَخا
تو برای قلب من مثل حسن بودی اَخا
جان من در علقمه افتاده ای جانم بیا
من اسیر شام تارم ماه تابانم بیا
رحم کن عباس بر حال پریشانم بیا
من اگر گفتم که سقا شو پشیمانم بیا
تشنگی سخت است اما بی کسی مشکل تر است
به حرم برگرد که در خیمه هایم محشر است
از نفس افتاده ام که با تقلا میرسم
تشنه لب دارم سر بالین سقا میرسم
قامتم خم میشود بالا سرت تا میرسم
بوی زهرا میرسد هر وقت اینجا میرسم
حال و روز پیکرت از جوشنت معلوم بود
لطف مادر از برادر گفتنت معلوم بود
تیرهایی که سریعا پیکرت را میشکست
داشت زیبایی چشمان ترت را میشکست
پابه پای چشم قلب مادرت را میشکست
گرز آهن آن زمانیکه سرت را میشکست
ناگهان دیدم رباب از خیمه اش بیرون دوید
برسرش زد گریه کرد و از جگر آهی کشید
تیر بود و تیر بود و تیر بود و تیر بود
چشم تا می دید روبَه دور جسم شیر بود
طاق ابروی قمر مجروح از شمشیر بود
تیر درآوردن از چشم تو بی تاثیر بود
دست سویش میبرم دردت مکرر میشود
حال و روز کاسه چشم تو بدتر میشود
بعد تو دیگر زمان هتک حرمت میشود
خیمه ها از حملۀ اشرار غارت میشود
وای من بر چادر زینب جسارت میشود
از کنیزی بردن و تحقیر صحبت میشود
خیز و از این لشگر بی عافطه جان را بگیر
هرزه چشمند این جماعت چشم هاشان را بگیر
شاعر : سید پوریا هاشمی
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:21
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه