شب جمعه است هوایت به سرم افتاده
گذرم سوی خیابان حرم افتاده
مانده ام از چه بگویم بنویسم ز چه باز
آنچنان واهمه در جان قلم افتاده
یک طرف مادر او حضرت زهرای بتول
یک طرف از غم او خیرالامم افتاده
یک طرف آدم و نوح و طرفی ابراهیم
یک طرف روح خدا صاحب دم افتاده
روی این خاک مقدَّس که بهشت است بهشت
رأس ببریده و دستان قلم افتاده
با خودش زمزمه ای داشت غریبانه رباب
حرمله کاش نبیند که علم افتاده
شاعر : سیروس بداغی
- دوشنبه
- 12
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:0
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سیروس بداغی
ارسال دیدگاه