مرهم به زخم دل به جز از سوز آه نیست
روزی چو روزگار من از غم سیاه نیست
خواهم که سیر بینمت ، آنگه سفر روم
باید چه چاره کرد ؟ که تاب نگاه نیست
من با تو آمدم ، بنگر با که می روم
جولان خصم هست ولیکن پناه نیست
رأس تو روی نیزه و خورشید بر فلک
با بودن تو ، حاجت خورشید و ماه نیست
گفتم که خاک بر سر خود ریزم از فراق
جز سنگ و تیر و نیزه در این قتلگاه نیست
سید رضا هاشمی گلپایگانی
- دوشنبه
- 12
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:49
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه