سیاهیه غمت از این دل سیاه نرفت
بخاطر غم تو از گلویم آه نرفت
به جرم عشق مرا پیش یار دار زدند
سر کسی به روی دار بی گناه نرفت
میان راه وصالش رود به بیراهه
هر آنکه در دل شب زیر نور ماه نرفت
خودت دو قطره ز چشمان من بکش بیرون
که سطل گریه ی چشمم درون چاه نرفت
به زائران شما غبطه میخورد فردا
به سمت کرب و بلا هرکسی که راه نرفت
پیاده رفتم و پای پیاده برگشتم
در اربعین حسینی سرم کلاه نرفت
فقیر آمدم و پادشاه برگشتم
کسی بدون عنایت ز بارگاه نرفت
دروغ روضه بخوانید... مادرش غش کرد
به روی پیکر عریان او سپاه نرفت
به فاطمه برسانید که خیالش جمع
خدانکرده سنان در دهان شاه نرفت
عزیز کرده اش از آب علقمه نوشید
و شمر لعنتی آخر به قتلگاه نرفت
شاعر : رضا قربانی
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 12:7
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه