چشای بی جون تو دیگه نداره رمق
دق می کنم بابا که آوردنت تو طبق
پر آبله شده ام بی حوصله شده ام
همه میگن که زحمت به قافله شده ام
ندیده چشم تو پشت منو دردش بابا جونم کشته منو
آستینمو رو دستم کشیدم نبینی انگشت منو
بابا سوخته دیگه پایین دامنم
بابا من ز درد دارم خاک و می کنم
بابا تا مثه تو شم لطمه میزنم؛ بابا !
تا که دووم بیارم لب رو گلوت میذارم
گرسنه هستم اما شکایتی ندارم
کسی تو مردم شام کفن نداره برام
مسلمونا منو میکشن تو ماه حرام
دستام گرفته جای چشامو عصا گرفته جای پاهامو
از بس که ناله کردم باباجون تشخیص نمیدی صدامو
بابا کاش که نیزه دارت امون بده
بابا دندوناتو به من نشون بده
بابا باید این عزیز تو جون بده؛ بابا !
شاعر : رضا تاجیک
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه