تاریک و دلگیره خرابه ، چی بگم از
غربت و بی کسی هام
بسه این همه صبوری ، بابا بیا
می سوزه دست و پاهام
روزام دیگه شبای تاره ، امون از این لباس پاره
کاشکی که برگردیم مدینه ، بابا دیگه آخر کاره
سخته که بی بابا باشی میون صحرا
به روی چادرت باشه یه ردی از پا
بابایی بابا
امون ای دل امون ای دل امون ای دل ، بابایی
******
دنیا دیگه برام عذابه ، من و ببین
بابایی آواره شدم
بین یه عده از اراذل ، دیدی بابا
بی گوش و گوشواره شدم
هر جا که اسمت و می بردم ، از حرمله سیلی می خوردم
دعای دخترت همینه ، کاشکی تو کربلا می مردم
جون من و گرفت بابا سر شکستت
چشام و بستم تا دیدم چشای بستت
بابایی بابا
امون ای دل امون ای دل امون ای دل ، بابایی
******
چشمام دیگه سویی نداره ، نمی بینم
چی به روزت آوردن
بابا کاش بودی ببینی ، اومدن و
معجرامون و بردن
نامرد بی حیا و پست ، همون که رو سینت نشست
با ضرب سیلی و لگد ، دندون شیریم و شکست
همونی که سر تو رو بابا بریده
اومد و موی دختر تو رو کشیده
بابایی بابا
امون ای دل امون ای دل امون ای دل ، بابایی
شاعر : ایمان مقدم
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:21
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
ایمان مقدم
ارسال دیدگاه