دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوی در گیر و دار
گفت از چه زار و در وا مانده ای
کاروان راهی و درجا مانده ای
نیست این در بسته راهت می دهند
دو جهان با یک نگاهت می دهند
غرقه خود را دید و از بهر حیات
دست و پا زد سوی کشتی نجات
تائبم بگشا به رویم باب را
دوست می دارد خدا توّاب را
ای سراپا آبرو خاکم به سر
پیش زهرا آبرویم را مبر
بعد از این خشکیده بر لب خنده ام
بسکه از طفلان تو شرمنده ام
مهربان آلوده ام پاکم نما
زیر پای زینبت خاکت نما
دید حر از پای تا سر حُر شده
سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده
رو به سویش کرد شاه عالمین
گفت با حر اینچنین مولا حسین
با سپاهت راه ، سد کردی به من
نیستی بد گر چه بد کردی به من
تو نبودی قلب پر غم داشتم
در سپاهم حُر تو را کم داشتم
ما پی امداد تو بر خواستیم
گر تو پیوستی به ما ، ما خواستیم
عذر کمتر جو که در این بارگاه
عفو می گردد به دنبال گناه
توبه را ما یاد آدم داده ایم
ما برائت را به مریم داده ایم
مُرده را ما خود مسیحا می کنیم
درد را عین مداوا می کنیم
نیستی در بین ما دیگر غریب
دوست می دارم تو را مثل حبیب
سربلندی خصم دون پستت گرفت
خاک پای مادرم دستت گرفت
گر چه صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر كریم آورده ای
آب از سر چشمه ی تو گل نبود
سركشی از نفس بود از دل نبود
تو بدی كردی ولی بد نیستی
خوب دادی امتحان رد نیستی
گفت مس رفتم طلا بر گشته ام
نه طلا بل کیمیا برگشته ام
از درش اکسیر اعظم رفتم
یک نگه کرد و دو عالم یافتم
از میان خیمه های بوتراب
یک صدا می آید آنهم آب آب
من نه باکم از هزاران لشکر است
ترس من از اشک چشم اصغر است
شاعر : حاج علی انسانی
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 6:31
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حاج علی انسانی
ارسال دیدگاه