از بس که تلخی غم هجران چشیده ام
جانی نمانده است برایم…بریده ام
عیب وصال چیست نصیبم نمی شود؟
خیری که از فراق و جدایی ندیده ام
گاهی هم از گدای خودت یک خبر بگیر
رحمی کن ای عزیز بر این اشک دیده ام
نفرین به معصیت که مرا از تو دور کرد
بر باد داده هر چه که زحمت کشیده ام
خیلی دلم شکسته…گرفتار و خسته ام
از بس که در پی هوس خود دویده ام
دارم به راه عاشقی ات پیر می شوم
ناز تو را ببین به چه قیمت خریده ام
بحر العلوم…حلی و فرزند مهزیار
توصیف روی تو ز بزرگان شنیده ام
با این همه گناه به روضه کشاندی ام
با لطف توست که به نوایی رسیده ام
گریان زینبی و پریشان زینبم
من غصه دار عمه ی قامت خمیده ام
در پیش چشم فاطمه کم دست و پا بزن
ای یادگار مادرم…ای سر بریده ام
شاعر : علی سپهری
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی سپهری
ارسال دیدگاه