ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای
برگو چرا تودست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه وغم خو گرفته ای
گاهی زدرد شانه زدل آه می کشی
گاهی زدرد، دست به بازو گرفته ای
ازماجرای کوچه نگفتی به من بگو
اکنون چرا زمحرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست برسر زانو گرفته ای
دیشب نماز ناقله ی تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هرگه که دربه روی علی باز می کنی
خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای
رنگی زداغ گرکه «وفایی» به شعر توست
چون لاله ها زباغ ولا بوگرفته ای
- دوشنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1389
- ساعت
- 19:55
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه