سرم رفته از بس توی سر صداست۲
سرم رفته از بس سرم داد زدن
نگوکه چرا موم سفیده آخه
خودت رو یه لحظه بذار جای من
خواب دیدم که تنت رو زمین، نفس میزدی گلوتو برید۲
گریه کردم همون که زدت اومد منو زد موهامو کشید۲
)او میکشید و من میکشیدم...
او میدوید و من میدویدم...)۲]۲
خدا خواست که من مثل زهرا بشم
زیر کوله بار غمت تا بشم
*اما من یه حرفی دارم رقیه،نه! تو مثل زهرا نمیشی،آخه دیشب گفتم چنان سیلی به صورت ام کلثوم زدن...اما یه چیزی رو یقین دارم،ام کلثوم،رقیه،سُکینه،همه ی بی بی ها تو شام سیلی خوردند اما خوب شد گوشواره به گوشاشون نبود،آخه گوشواره ها رو غارت کرده بودند؛چون خود گوشواره آسیب و جراحت ایجاد میکنه خصوصا جایی که ضربه محکم باشه؛گفت:
ضربت دستی که از آن گوشواره بشکند
چون کند با صورتی که از برگ گل نازک تر است*
خدا خواست که من مثل زهرا بشم
زیر کوله بار غمت تا بشم
رمق تو تنم نیست عزیز دلم
ببخشم نمیشه به پات پا بشم
چندروزی هست میلرزه پاهام دیگه نمازام نشسته شده
افتادم من گمون بکنم که هردوتا پام شکسته شده
)من روی ناقه،از جا پریدم
او میدوید و من میدویدم)۲
کجا بودم حالا کجا اومدم!
تا رفتی دیگه دل به دریا زدم
تو اون قصه ی غارت خیمه ها
سرم رو شکستم که معجر ندم
بعد غارت ندیدی ما رو چه جور میبرن به زور طناب۲
بعد غارت ندیدی ما رو نگم که چی شد تو بزم شراب۲
با دست بسته،هر جا رسیدم
هر چی بگی از مردم شنیدم
*گفتن یتیمه گفتن خارجیه گفتن بابا نداره اما بابا همه به کنار فقط یه چیز..*
او میکشید و من میکشیدم
او میدوید و من میدویدم
*حالا دوتا کلمه هم از زبون زینب بگم*
او مینشست و من مینشستم
او روی سینه من در مقابل
او میدوید و من میدویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او میکشید و من میکشیدم
او خنجر از کین من آه از دل
او مینشست
*کجا نشستی؟بلند شو؛پیغمبر این سینه رو میبوسید بلند شو! روی عرش نشستی بلند شو...این سینه حجت اللهِ بلند شو!*
او مینشست و من مینشستم
او روی سینه من در مقابل
او میبریدو...
*یه وقت آسمون سیاه شد؛عالم ناله زد؛صدای یه بی بی بلند شد:بُنیَّ... بُنیَّ... پسرم...حسین
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:58
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ارسال دیدگاه