تنت از بسكه به دورو بر من پاشيده
مثل موميست جدا گشته...بهم چسبيده
ناله ات زير سم اسب مرا پيرم كرد
چشمم از بعد على اكبر خود ترسيده
خوب شد نيمه ى عمامه به چهرت بستم
چه كسى صورت تو از دل من دزديده؟
دنده ات خرد شده..سينه جدا گشته ز هم
استخوان هاى شكستت پروبالم چيده
جاى سالم به تنت نيست عزيز دل من
ظاهراً زور فَرَس بر تن تو چربيده
قد كشيدى چقدر..مرد شدى جان عمو
نفسم حبس شد از آنچه كه چشمم ديده
خواستم بوسه زنم بر رخت اما جا نيست
بسكه پاهاى فرس صورت تو بوسيده
آرمان صايمی
- شنبه
- 17
- مهر
- 1395
- ساعت
- 7:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه