مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین
زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین
میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی
آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین
من که شب سیاه ندیدم تمام عمر
تیر سه شعبه بر قمرم خورد بی حسین
دست تو نیست؛ نیزه مرا راه میبرد
خیلی به دست و بر کمرم خورد بی حسین
پیرم ...توان تند دویدن نداشتم
فریادها بروی سرم خورد بی حسین
ما را ندیده بود کسی وقت بودنت
چشم غریبه سمت حرم خورد بی حسین
ماییم و آستین لباسی که معجرست
دستی بدست شعله ورم خورد بی حسین
ما داغدیده ایم ولی ساز می زنند
خنده به اشک چشم ترم خورد بی حسین
سنگم که میزدند دو دستم نقاب بود
باران سنگ بر سپرم خورد بی حسین
بی محرمم بلند شو ای محرم حرم
من ماندم و اسیری و اشک و غم حرم
شاعر : سید پوریا هاشمی
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1395
- ساعت
- 5:45
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه