شام و سکوت و گريه خواهر بدون تو
آمد غروب و يک شب ديگر بدون تو
اوقات عمر من همه با تو به سر شده
سخت است بين اينهمه لشگر بدون تو
سخت است نقل آنچه که بر ما گذشته است
آنروز در کشاکش معجر بدون تو
دارى خبر؟ که پر زده از آشيان ما
در نيمه هاى شب دو کبوتر بدون تو
حتما خبر رسانده به گوشت نسيم
از گريه ى شبانه ی دختر بدون تو
"بارغبار آينه ام را شکست و بعد"
بر دل نشاند داغ مکرر بدون تو
در لحظه ورود به اين شهر پر بلا
هرگز نشد نجات ميسّر بدون تو
در باغ عصمت علوى زادگان ؛حسين
شد طعم تلخ واهمه نوبر بدون تو
دنيا زياد ديده تو را گر بدون من
امّا مرا نديده برادر بدون تو
امشب گذشت بى تو و فردا که پيش روست
ديگر مخواه اينکه شود سر بدون تو
شاعر : احسان پیریابی
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1395
- ساعت
- 5:53
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
احسان پیریابی
ارسال دیدگاه