عاقبت جان من از سینه به در می آید
بسکه از جوشن تو پاره جگر می آید
نکشیدی نفس و من نفسم بند آمد
بی تو عمر نفسم زود به سر می آید
به زمین ریختم از بس به زمین ریخته ای
چه کنم از لب مقراض خبر می آید
وضع زخم سر تو دیدم و گفتم تنها
این چنین زخم عمیقی ز تبر می آید
وسط کف زدن و خنده روی صورت تو
با فزع اشک من از دیده تر می آید
به سر دوش کدامین پدری غیر از من
سالها بردن تابوت پدر می آید
زندگی پای جوانی تو دادم رفتی
تو نگفتی که چه بر روز پدر می آید
حق بده! خب شده انگشت نما خواهر من
اگر از پا پدر پیرتو در می آید
بردنت رو به حرم کار من و زینب نیست
سخت تر هست از اینکه به نظر می آید
عمه ات رفت بیارد کمک از اهل حرم
سر تشییع تو با چند نفر می آید
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1395
- ساعت
- 6:59
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه