من عبد و برادر حسینم
فرمانده لشکر حسینم
رزمندة سنگر حسینم
لب تشنة ساغر حسینم
در یـاری دوسـت بـود و هستـم
مشک و علم است و چشم و دستم
****
گـه سـاقی و گـاه پاسدارم
گـه میـرم و گـاه عبد یارم
گه بر در دوست خاکسارم
میراث علی است ذوالفقارم
شیر استم و عابـد شبم من
شمشیر حسین و زینبم من
****
دو فـاطمهاند مـادر مـن
دو حجت حق برادر من
دو شیر زنند خواهـر من
دو دست جدا زپیکر من
همراه دو چشم اشکبارم
هر چار شدند وقف یارم
****
مـن قـرص مه دو آفتابم
مــن آینـــة ابـــوترابم
کـرده است حسین، انتخابم
کز خون جبین کند خضابم
با آنکـه فتاده هـر دو دستم
من دست امام خویش هستم
****
لطف و کرم است عادت من
بـیدستی مـن عبـادت مـن
خـون شیفتـة شهـادت مـن
هـر روز بـوَد ولادت مـن
مـا راست حیات جاودانی
سـرچشمة آب زنـدگانی
****
سوگند به کام خشک اصغر
سـوگند بـه خون فرق اکبر
سـوگند بـه عتـرت پیمـبر
سوگند به دست و تیغ حیدر
مشتــاق عمــود آهنینــم
ای خصم بیا، بزن، من اینم
****
ای بحر چه قدر بیحیــایی!
ای آب چقــدر بیوفــایی!
ای موج بس است خودنمایی!
رو از چه به سوی من گشایی؟
مـن آتشی از تب حسینم
من تشنة لب، لب حسینم
****
خـون جگـر و سبوی عباس
سوز عطش و گلـوی عباس
ســوگند بــه آبروی عباس
ای آب میا بـه سوی عباس
بگـذار ز تشنگی بجـوشم
والله قسم تــو را ننـوشم
****
با آنکه چو بحر در خروشم
بــر آب کــی آبرو فروشم
این مشک که هست بار دوشم
با اشک نهـاده سـر به گوشم
گوید که سکینه گشته بیتاب
مگذار بـه خاک ریزد این آب
****
افسوس که خورد تیر بر مشک
یک قطره دگر نمانْد در مشک
فریـاد کشید از جگـر مشک
شرمنده شد از پیامبر مشـک
هر جرعة آن که ریخت بر خاک
میگشت دلم چو موج، صد چاک
****
«میثم» همـه جـا زبان ما باش
فریــادِ بــه دلْنهـان ما باش
از دیــده گهـرفشان ما باش
سـوز دل دوستـان مـا باش
نظمت به جگر شراره ماست
حرف دل پاره پاره مـاست
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 19
- مهر
- 1395
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه