پیشِ چشمِ سرخ گونت صبح و شامی نیست نیست
بر لبت جُز واحسینایت کلامی نیست نیست
میرسی بر روضه اما ما نمیفهمیم حیف
ای دریغا که نصیبِ ما سلامی نیست نیست
داستانِ کوفه از بی معرفتها پا گرفت
بی بصیرت،بر سلام ما دوامی نیست نیست
دیده ام در پایِ ما عمریست غیرت داشتی
تا تو آقایی کنی چون ما غلامی نیست نیست
ما که شرمنده شدیم از لطفهای مادرت
منصب پروانگی ات کم مقامی نیست نیست
آه تاسوعا ، نَفَسهایِ تو ما را آب کرد
گفت بی تو غیرِ کوفی غیرِ شامی نیست نیست
بعدِ تو اهلِ حرم را آه با هم میزنند
بعدِ تو عباس اینجا احترامی نیست نیست
شاعر : حسن لطفی
- سه شنبه
- 20
- مهر
- 1395
- ساعت
- 8:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه