• یکشنبه 4 آذر 03


اشعار شب عاشورا -( گيرم كه نفس ميكشي و جان به تنت هست )

1669
3

گيرم كه نفس ميكشي و جان به تنت هست
گيرم كه هنوز ، يوسفم پيرهنت هست

گيرم كه بگيرم بغلم پاره تنت را
گيرم كه مداوا كنم اصلاً بدنت را

با نيزه ي رفته به دهانت چه كنم من؟
با لخته ي خون روي لبانت چه كنم من؟

يادم نرود صحنه ي بسمل شدنت را
هنگام بريدن به زمين پا زدنت را

ديدم كه سنان نيزه به پهلوت فرو كرد
از پشت كسي پنجه به گيسوت فرو كرد

سنگي به سرت خورد و دگر هيچ نديدي
خواهر به فدايت چقدر درد كشيدي

من آمدم از تلّ كه ببوسم بدنت را
از گرگ بگيرم كفن و پيرهنت را

وقتي كه رسيدم سرت از پشت جدا بود
اين عاقبت خواهريِ من به شما بود

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

  • سه شنبه
  • 20
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 8:53
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران