پیکر تو که به خون تپیده
سر تو رویِ نیزه دمیده
دار و ندار خیمه ، هستی خواهر رفته
کنج تنور خولی ، سرت جلوتر رفته
******
با چشم خونبار ، با حال خسته
میرم اسارت با دست بسته
از کوفه تا شهر شام ، یکی میگه کو بابام؟
یکی میگه وای عمه ، ببین کبوده چشمام
******
یه کوله بارِ بلا به دوشش
کم نمیشه اما از خروشش
زینب شکوهِ صبره ، همه وجوهِ صبره
خم نمیاد به اَبروش ، وقتی که کوهِ صبره
شاعر : یونس سبزی
- پنج شنبه
- 22
- مهر
- 1395
- ساعت
- 15:37
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
یونس سبزی
ارسال دیدگاه