چه بلایی است خدایا به سرم آمده است
ازره دور غمی در نظرم آمده است
تاپذیرای غمی سخت شوم، باردگر
اشك غم بدرقۀ چشم ترم آمده است
ما جگرسوختگان آب نخواهیم ولی
این چه داغی است كه سوی جگرم آمده است
اشكها پرده به چشمان تر من نـزنید
آه با قد خمیده پدرم آمده است
خبر از ساقی مـا نیست ولی می دانم
چه غمی بر جگرشعله ورم آمده است
علم خیمۀ سقا كه روی خاك ا فتاد
گشت معلوم بلائی به سرم آمده است
علقمه عطرگل یاس گرفت و پیداست
از جنان مادر نیكو سیرم آمده است
عمۀ غمزده ام باهمه غم های دلش
به تسّلای دل نوحه گرم آمده است
ای «وفائی»بنویس از اثر غصه و غـم
اشك و خون همره هم از بصرم آمده است
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه