تو کیستی لب تشنۀ جام بلایی
فرماندۀ کل قوای کربلایی
سقایی و سردار مقطوع الیدینی
باب العطا باب الکرم باب الحسینی
خون خدا خون خدا خون خدایی
ابن و اخ و عم امامان هدایی
هم اشرف الخلق استی و هم اشجع الناس
آری تو عباسی تو عباسی تو عباس
سرتا قدم مولا امیر المؤمنینی
فرزند زهرا زادۀ ام البنینی
با مهر ثار الله وجودت را سرشتند
نام ید الله را به بازویت نوشتند
جبریل پیشانی نهد برخاک راهت
کافر مسلمان می شود با یک نگاهت
چشم تو تفسیر امیرالمؤمنین است
ابروت شمشیر امیر المؤمنین است
والله ان قطعتوا یمینی از توست
وعن امام الصادق الیقینی از توست
بی دستی تو عالمی را دستگیر است
کی مثل تو اینسان به نفس خود امیر است
کی مثل تو در آب دست از آب شسته
جام عطش را در درون بحر جسته
کی مثل تو فانی به راه دوست گشته
یک لحظه از دست و سر و چشمش گذشته
کی مثل تو گردیده عالم پای بستش
کی مثل تو حیدر زده بوسه به دستش
تو جعفر طیار دشت کربلایی
حقا که پرچمدار دشت کربلایی
هم آب بی تو از درونش شعله خیزد
هم مشک بر بی آبی تو اشک ریزد
از قلب آتش ره به دریا باز کردی
در آب بودی و به دریا ناز کردی
دریا گریبان چاک زد بحر وصالت
گفتا که شیر فاطمه بادا حلالت
شرح وفاداریت را ام البنین گفت
زهرا به ایثار و وفایت آفرین گفت
دریا به تو از حنجر تو تشنه تر بود
با حنجر خشک تو داغش برجگر بود
آتش زسوز سینۀ تو تاب می خواست
آب از لب خشکیدۀ تو آب می خواست
از اشک چشمت ماهیان خون خورده بودن
امواج دریا از خجالت مرده بودند
برغربت تو مرکبت خون گریه می کرد
حتی عطش هم بر لبت خون گریه می کرد
دستت جدا اشکت به رخ سوزت به سینه
عذرت موجه بود در نزد سکینه
دل بر دل دریا زدی آبی نخوردی
دیگر چرا یک جرعه بر اصغر نبردی
سر در قدوم دوست بنهادی اباالفضل
سقایی و لب تشنه جان دادی اباالفضل
تنها نه میثم با غمت از تاب رفته
تا صبح محشر آبرو از آب رفته
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:46
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه