افتادی و هرکس که در دور و برت بود
با نیزه یا شمشیر بالای سرت بود
دست تو سویی مشک سویی دشمنت باز
راضی نشد ، در فکر دست دیگرت بود
افتادی و از بغض دیدم می فشارد
آن نیزه ای را که میان پیکرت بود
می زد تو را و با زبان طعنه می گفت ؛
ایکاش ای عباس ! اینجا مادرت بود
افتادی ای سقا و از آن لحظه دشمن
با چشم دنبال حجاب خواهرت بود
شاعر : محسن ناصحی
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:57
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه