پیراهن خونین تو را پاره به پاره
دیباچهی سوسوی خودش کرده ستاره
"سر" تا "سر" شب مردم بیدار نشستهند
از قلهی خون سر زدنت را به نظاره
چون روز برای همه روشن شدهای ماه!
بیهوده نگیر از لبهی بام کناره!
امشب چه شبی بود که با سر تو دویدی
از خاک به افلاک فقط با یک اشاره؟
امشب چه خبر بود که پشت سرت ای ماه
تا صبح اذان رویید از هرچه مناره؟
شب هست و تو هستی و سرت شمس شبانهست
معراج سر افراشته! "اسرا"ی دوباره!
پشت "سر" کوچ تو چه شبها که ازین پس
افلاکِ زمینگیر و بیابان سواره،
هی آه به آه، اشک ستاره بشمارند
تا عمر نفسهاشان افتد به شماره...
ای ماه شبت خوش! که پس از تو شب دنیا
شامیست به طول غم تاریک هزاره...
شاعر : سودابه مهیجی
- شنبه
- 24
- مهر
- 1395
- ساعت
- 16:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه