من مرد نبودم که علمدار تو باشم
چادر به سر انداخته ام یار تو باشم
سهم همه شش_گوشه و روزی من این است
سرگشته ی در حسرت دیدار تو باشم
مردم پی درمان گرفتاری خویشند
من آمده ام روضه گرفتار تو باشم
آرام و قرار دل دیوانه ام این است
آواره ی هر کوچه و بازار تو باشم
یک عمر دعای سر افطار من این بود؛
منظور دعای سر افطار تو باشم
والله که تا غایت عرفان قدمی نیست
تا معتکف گوشه ی دستار تو باشم
ای شاه که بر نیزه نشستی نظری کن
یک لحظه غبار کف دربار تو باشم
مینرا سادات دهقانی
- سه شنبه
- 4
- آبان
- 1395
- ساعت
- 4:19
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه