عمه جان، پای من و حال شما دیدنی است
دل خون، پای برهنه، چه سفر کردنی است؟!
عمه جان، موی من و روی شما سوخت، ببین
کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت، ببین
عمه جان پای مرا آبله ها آتش زد
سر بازار، تو را هلهله ها آتش زد
سر بازار که رفتی سر سقا برگشت
هدف سنگ شدی و سر بابا برگشت
عمه در کوفه زنان بر غم تو خندیدند
خاک عالم به سرم، خاک سرت پاشیدند
آه، در کوفه سنان مست که شد، شعری خواند
سر عباس ترا پیش نگاهت رقصاند
من و رنج و غم و اندوه اسارت، اما
معجر از روی سرم رفته به غارت، اما
عمه جان رخت اسارت چقدر پیرت کرد
خنده ی حرمله و شمر زمینگیرت کرد
عمه من علت پیری تو را فهمیدم
روی نیزه سر بابای خودم را دیدم
شاعر : امیر عظیمی
- سه شنبه
- 4
- آبان
- 1395
- ساعت
- 6:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه