بگو كه مرثيه ی شهر شام را چه كنم ؟
نگاهِ هرزه ی مُشتی عوام را چه كنم ؟
گرفتم اين كه نگفتم از آن طناب سياه
گذشتن از وسطِ ازدحام را چه كنم ؟
دلا، نگفتنِ اين ظلم ها خودش ظلم است
اگر بيان نـشد، امرِ امام را چه كنم ؟
صدای ضجّه ی يک كاروان اسير كم است؟
صدای هلهله ی خاص و عام را چه كنم ؟
اگر به سبّ علی، شمر دون دهن وا كرد
حضور حـضرتِ خيرالانـام را چه كنم ؟
به عمد می گذرد هی ز پيش چشم رباب
بگو كه حرمله ی بد مرام را چه كنم ؟
تو را نشانده عدو بر فراز منبر نی
به نيزه بستنِ ماهِ تمام را چه كنم ؟
صدای زجر، نگاهِ سنان، تمسخرِ شمر
برادر اين همه زجرِ مُدام را چه كنم ؟
به دست بسته و پيشانی شكسته، بگو
هجوم آتشِ بالای بام را چه كنم ؟
رسيده قافله، نزديكی خرابه، حسين !
خودت بگو كه من اين چند گام را چه كنم ؟
شاعر : محمد قاسمی
- چهارشنبه
- 5
- آبان
- 1395
- ساعت
- 11:57
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه