دست قضا به دفتر من درد میکشد
واژه به واژه پیکر من درد میکشد
شبها میان سجده کمی آه می کشم
از سنگ بی هوا سر من درد میکشد
من ناله های مادرمان را شنیده ام
قلب نجیب مادر من درد میکشد
پایین نیزه عمه ی من گریه می کند
بالای نیزه دلبر من درد میکشد
هر شب برای عمه ی خود گریه میکنم
از چشم هرزه سرور من درد میکشد
لعنت به ساربان همه را خسته کرده است
پهلوی زخم خواهر من درد میکشد
گاهی که روی نیزه سری میخورد تکان
بانو ربابه محضر من درد میکشد
شرمنده میشوم به خدا آب میشوم
وقتی کسی برابر من درد میکشد
هر لحظه فکر کرب و بلا میکشد مرا
این لحظه های آخر من درد میکشد
شاعر : علی حسنی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 14:55
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی حسنی
ارسال دیدگاه