عاشقان چشم به راهند که یاری برسد
بی قرارند و قرار است ، قراری برسد
ماه وخورشید به روزُ شبِ تاری برسد
باز از نسل ِ بنی عشق ، نگاری برسد
یا علی . با عَلَمِ نور سوار آمدنیست
بعدِ پاییز یقینا ً که بهار آمدنیست
___
نظرِ لطفِ جنابش کاش با ما باشد
التفاتِ آفتابش کاش با ما باشد
کارگر خواست خطابش کاش با ما باشد
گردگیریِ رکابش کاش با ما باشد
خانه نه ، پشتِ درِ خانه بیایم کافیست
بنده جاروکشی اش نیز برایم کافیست
___
حق بده عبد و عبیدِ تو شدن می ارزد
برده ی وقتِ خریدِ تو شدن می ارزد
کشته در معرضِ دیدِ تو شدن می ارزد
بخداوند شهیدِ تو شدن می ارزد
حرف سر نیز اگر هست ، بفرما بزنش
سرِ راهت بکشان و سرِ ما را بزنش
___
حیف از حال و هوای شهدا دور شدم
آنقَدَر توبه شکستم ز حیا دور شدم
غفلت از بودنت این شد ز شما دور شدم
ندبه هایم چه شد از یار چرا دور شدم؟!
من برای تو وبالِ گردنم میدانم
اینکه روزی خورِ اشکِ تو منم میدانم
___
بی تو از عالم بالا نعماتی نرسد
هیچ به یمنِ وجودت برکاتی نرسد
بی نمازِ شبِ تو بابِ نجاتی نرسد
بی دعای سحرت برگه براتی نرسد
گریه ی روز و شبت کربُ بلا داد به ما
گلوی زخمیِ تو بود صدا داد به ما
___
زودتر کاش تجلّیِ حضورت برسد
تا نفس هست حضورت به ظهورت برسد
ظلمتِ تیره ی این خاک به نورت برسد
تکیه ات بر حرم و سنگِ صبورت برسد
هر دلی زنده بِعشق است فقط زنده ی توست
بخداوند که آقایی برازنده ی توست
___
پسرِ آخرِ زهرا برس از آه بگو
"اشهد ان علیا ً ولی الله" بگو
از همان سدّ گذر کردنِ در راه بگو
از کبودیِ رخِ محترمِ ماه بگو
برس از سینه ی پر درد شده روضه بخوان
برس از آن نفسِ سرد شده روضه بخوان
___
کوثرِ حضرتِ پیغمبرتان منتظر است
ذوالفقارِ روی بال وپرتان منتظر است
هرسحر چشم تر مادرتان منتظر است
آن دو پیراهنِ از خون ترتان منتظر است
یکی پیراهنِ زخمی شده با میخ در است
یکی پیراهنِ خونی شده ای پُر اثر است
___
اثرِ نعل روی نعل ، اثرِ هر نیزه
که کشیده شده پیراهن و تن بر نیزه
پیکری مانده روی خاک پُر از سرنیزه
و در آورده فقط زحمت خواهر نیزه
سر ندارد بدن و بدن ندارد سر را
تا سرِ نیزه ای با خویش بیارد سر را
___
روزگاریست قدِ عمه تان تا شده است
هر چه دریاست ز چشمان تو دریا شده است
نفسِ توست به هر درد مسیحا شده است
برس از راه که هر دل نگران پا شده است
همه سربازِ تو و نام و نشانت هستیم
"افضلُ الاعمال" ما منتظرانت هستیم
___
جان فدای تو و این غیبتِ طولانیِ تو
ای به قربانِ تو و دیده ی بارانیِ تو
آبرو داد به ما پینه ی پیشانی ِ تو
مثلِ عطر گل یاس آمدنِ آنیِ تو...
کی؟چه وقتیست؟ که این قوم دلش شاد شود
خاکِ ایرانِ شما ، خانه اش آباد شود.
شاعر : حبیب نیازی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 15:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حبیب نیازی
ارسال دیدگاه