سر روی پایش بود ، اما نیمه جان بود
بابایش آنجا بود ، اما بی زبان بود
دستی به لب هایش کشید و بغض حسرت
این زخم لب ، جای عذاب خیزران بود
موهای آغشته به خون و دود بابا
از بی مبالاتی مرد ساربان بود
او با سر بابا ، درآمد کسب میکرد
فکر دو "درهم" بیشتر از این و آن بود
بابا سلام ، حالا جوابم را بده با
لعل لبی که زیر پاهای سنان بود
بابا...ببین ، این خواهر جان بر لبت را
از "کربلا" تا "شام" با نامحرمان بود
یک شب ز روی ناقه افتادم پدر جان
زجر حرامی ، انقدر نامهربان بود...
موهای من کوتاه شد ، با دست نحسش
از بس کشید و دخترت هم ناتوان بود
این چشم های تار و این روی کبودم
زیر هجوم "مشت" های بی امان بود
ما را زدند و کوچه و بازار بردند
چشم حرامی ها به دنبال زنان بود
بابا...به جان تو دگر طاقت ندارم
خسته شدم ، ای کاش مادر پیشمان بود
امشب مرا با خود ببر ، از این خرابه
بیچاره عمه ، از سر شب فکر "نان" بود
خاموش شد ، زنگ صدای دختر شاه
انا الیه راجعون... وقت اذان بود
پوریا باقری
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه