شرح حال دل من شرح غم و هجران است
شرح چشم تَرِمن شرح خود باران است
شرحه شرحه شده این دل که همه سوزان است
سال ها سوخته از هجر رخ یاران است
تیر اندوه به جان و دل من بنشسته
مثل آیینه دلم از غمشان بشکسته
ذکر یاران به لب از دوری شان می گیرم
ز جوانی ز فراق و غم آنان پیرم
من که عمری است که از زندگی خود سیرم
لحظه لحظه به خدا جان دهم و می میرم
سال ها منتظرت بوده دلم آه بیا
چه خوش این لحظه که تو آمدی از راه بیا
روزگاری است که از اوج عزا جان دادم
با مرور همه ی خاطره ها جان دادم
به خدا من به همان کرببلا جان دادم
بعد از آن کوفه و در شام بلا جان دادم
چون بهانه شده بر کشتن من زهر ستم
به خداوند قسم کشته مرا نیزه ی غم
زهر گر چه به تنم کرده اثر حرفی نیست
حاصلم گر چه شده خون جگر حرفی نیست
بوده چون شام مرا روز اگر حرفی نیست
گر چه بر شام غمم نیست سحر حرفی نیست
لیک از خاطره ی شام فقط می سوزم
یاد آن سنگ سرِ بام فقط می سوزم
آن چنانم که به حالم دل باران گرید
دیده ها یکسره چون ابر بهاران گرید
آسمان با همه ذرات دل و جان گرید
همره من به غم کشته ی عطشان گرید
لحظه ای اشک دو چشمم نشود خشکیده
این چنین گریه کنی هر دو جهان کِی دیده
قرن ها نوح ز اندوه و غمش گریه نمود
آدم از معصیت بیش و کمش گریه نمود
چشم یعقوب اگر دم به دمش گریه نمود
ماه یثرب به میان حرمش گریه نمود
اشک ها جمع شد و راهی چشمانم شد
آب بر آتش این سینه ی سوزانم شد
من که از خاطره های دل خود لبریزم
چون بهاران شدم از اشک و چنان پاییزم
اشک بر غربت مردان خدا می ریزم
می شد آن روز گر از بستر خود برخیزم
رزم می کردم و با خصم چه می جنگیدم
خوب می شد که پر از خون تن خود می دیدم
حکم حق بود که من زنده بمانم ماندم
حکم حق بود که من نوحه بخوانم خواندم
خون دل را همه چون اشک برانم راندم
از دو چشمم همه عمر اشک عزا افشاندم
با دو چشمی که همه منظره ها را دیدم
غرق خون گشتن جمع شهدا را دیدم
دیده ام کرببلا را که پر از تیر شده
نعش یاران خدا را که پر از تیر شده
خیمه ی غرق بلا را که پر از تیر شده
جسم آن ماه وفا را که پر از تیر شده
آن علمدار حرم که حرمش علقمه است
تا که افتاد زمین نذر غم فاطمه است
من خودم دیده ام آن قافله ی زن ها را
من خودم دیده ام آن آتش دامن ها را
من خودم دیده ام آن غرق به خون تن ها را
من خودم دیده ام آن پستی دشمن ها را
من خودم دیده ام آن خیمه ی سوزان ای وای
من خودم دیده ام آن نعل ستوران ای وای
دیدم آن تیر سه شعبه که به حنجر خورده
دیدم آن سنگ پر از کینه که بر سر خورده
دیدم آن کعب نی و آن چه به خواهر خورده
دیدم آن نیزه و تیری که به پیکر خورده
دیدم آن فوج که بر گودی مقتل زده بود
هر که را حربه نمود چوب به دست آمده بود
شاهد بی کسیِ آینه ی ذات شدم
شاهد بی کسی اهل عبادات شدم
شاهد بی کسی عمه ی سادات شدم
شاهد بی کسی اش بودم و خود مات شدم
یک زن بی کس و تنها چه قیامت می کرد
خطبه می خواند و تو گویی که امامت می کرد
شاهد خونِ دل و آن همه محنت بودم
شاهد بی کسی و غربت عترت بودم
شاهد شام غم و کوفه ی حیرت بودم
شاهد غربت ویرانه به ظلمت بودم
خواهرم نیمه شبی ماه شب ویران شد
قتلگاهش لب پر خونِ سری مهمان شد
این همه رنج و بلا دیدم و زنده ماندم
بر سر نیزه چه ها دیدم و زنده ماندم
بی کسی را همه جا دیدم و زنده ماندم
وای من کرببلا دیدم و زنده ماندم
یارب این لحظه دگر جان من از پیکر گیر
بارها جان به تو دادم تو دم آخر گیر
شاعر : محمد مبشری
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 16:57
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه