سی چهل سال است ، چشم تر عذابم میدهد
سی چهل سال است ، غم ، یکسر عذابم میدهد
ابرِ باران زا ببینم ... ابرِ باران زا شوم
قحط آب و خشکیِ حنجر عذابم میدهد
کاسه ی آبی ببینم ، اشکباران میشوم
غصه های مشک آب آور عذابم میدهد
فکر و ذکر نیزه زار و نیزه دار و ، نیزه ای ..
که به آن بسته شده یک سر ، عذابم میدهد
کودک نوزاد ، میبینم ، دلم خون میشود
فکر حلقوم علی اصغر عذابم میدهد
در میان این همه قاتل که دیدم کربلا
خنده های حرمله بدتر عذابم میدهد
از میان داستانهای کتاب الله ، هم ...
قصه ی یعقوب پیغمبر عذابم میدهد
یاد کردم باز ، از یوسف ، ولیکن غصه ی
یوسف لیلا ... علی اکبر ، عذابم میدهد
آه ... ، از آن لحظه که غارت شدی مثل حرم
ماتم انگشت و انگشتر عذابم میدهد
سی چهل سال است که غارت شدم ، اما هنوز ...
داستان غارت معجر ، عذابم میدهد
خنجر قصاب ، میبینم ، ز پا می افتم و ...
غصه ی کُندی یک خنجر عذابم میدهد
بین گوشم هست ، زنگ یک صدا در قتلگاه ...
ناله ی جانسوز یک مادر ، عذابم میدهد
هر زمان دیدم حصیری ، یادم آمد "بوریا" ...
فکر و ذکرِ دفن یک پیکر عذابم میدهد
آه ، بابا جان ، یقین دارم که بعد از رفتنم ...
غصه هایت ، تا دمِ محشر عذابم میدهد
رضا قاسمی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه