كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام
پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام
يحيايِ سر بريده ، شبيه سرِ علي
آخر شكست كوفه سر از دخترِ علي
آنان كه بي ملاحظه بر پيكرت زدند
با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدند
شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم
بستند هر دو دست مَرا دورِ گَردنم
دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را
اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را
زندان كوفه بعد تو دارُ العَزاي ماست
شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست
از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است
زينب براي تو شب هفتم گرفته است
اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام
در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام
پُر كرده كوفه را دَمِ واويلتاي من
گفتم رباب روضه بخواند به جاي من
تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش
از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش
جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم
از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم
يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد
با روضه اش دل همه ي ما كباب شد
گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين
بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين
اندوه تشنه رفتن تو قاتل من است
داغِ گُرسنه رفتن تو قاتل من است
شاعر : محمد قاسمی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 18:3
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه