ازپی این کاروان از بس دویدم خسته ام
نیست دیگر سوی دیدن در دو چشم بسته ام
مرغ عشق آل طاهایم که از سنگ بلا
لانه کردم کنج ویران با پر بشکسته ام
از حرم ماندم جدا و روی خاکم بنگرید
راس بابایم به دامن گنبد و گلدسته ام
یاد دارم می پریدم روی بام دوش ماه
حال بر خاکم نشانده بالهای بسته ام
بالش دست پدر کو ؟آنهمه شوکت کجاست ؟
که اینچنین در جمع جلادان به خون بنشسته ام
این قد خم روی نیلی داغ باغ لاله است
و رنه در گلزار هستی غنچه ای نو رسته ام
خیز بابا تا رویم از این خرابه جان تو
ازپی این کاروان از بس دویده ام خسته ام
داریوش جعفری
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 18:12
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه