پدرم آمده است
شاميان سايه ي بالاي سرم آمده است
چه طبيبانه سحر
اوبه بالين تن محتضرم آمده است
هردوچشمم شده تار
روشني بخش دوتا چشم ترم آمده است
جگرش بودم او
نيمه ي شب به هواي جگرم آمده است
بازشد قفل قفس
وقت پرواز شده بال وپرم آمده است
بسته ام بارسفر
چون به دنبال من آن همسفرم آمده است
گله اي نيست پدر
بين ما شکرخدا فاصله اي نيست پدر
گريه کن گريه کنم
حال که سازودف وهلهله اي نيست پدر
دورتومي گردم
اصلأ انگاربه پا آبله اي نيست پدر
چشم خود را واکن
خاطرت جمع بود حرمله ي نيست پدر
لب گذارم به لبت
بهترازاين به غزالم صله اي نيست پدر
محسن صرامی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 18:49
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه