• جمعه 2 آذر 03


حضرت زینب(س) -( پیرهن رفت ، ولی چادر من هست هنوز )

1907
1

پیرهن رفت ، ولی چادر من هست هنوز 
تو سرت رفت به نیزه ، سر من هست هنور

لشکرت رفت ز دستت ، تو ولی غصه نخور
چند تا دخترکِ لشکر من هست هنور

هر چه فریاد زدی ، هیچ کسی گوش نکرد
و صدای تو در این حنجر من هست هنوز

من نبینم که تو فریاد غریبی بزنی 
با خودت زمزمه کن ، خواهر من هست هنوز

گرگها زوزه کشان خون تنت را خوردند
خون تو در رگِ این پیکر من هست هنور

خواهرت رفت اسیری ، تو ولی غم نخوری !!
گر چه بردند ، ولی معجر من هست هنوز

حنجرت خشک شده ، اشک ببارم رویش 
چند تا قطره به چشم تر من هست هنور

گر چه در لحظه ی آخر رخ تو بوسیدم
رگ تو ، بوسه گه آخر من هست هنوز

یک زنی گوشه ی گودال ، زبان میگیرد 
در کنار بدنت مادر من هست هنور

ماندنم دست خودم نیست ، مرا می بَرَنَم
گر چه بر خاک ، گل پرپر من هست هنوز 

مضطر واقعی کرب و بلا من هستم
جلوه ی تو به دل مضطر من هست هنوز

تا که لب باز کنم ، خون بشود قلب فلک 
سوز ، در ناله ی نوحه گر من هست هنوز 

گر چه عریان شده ای ، گر چه به غارت رفتی 
پیرهن رفت ، ولی چادر من هست هنوز

رضا قاسمی

  • سه شنبه
  • 11
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 15:0
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران