خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور
قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته
بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی ات
اشک ، هم حتی درون دیدهء تر سوخته
سوختم اما نه به اندازهء تو در تنور
حتم دارم صورت تو ده برابر سوخته
پشت عمه زینبم سنگر گرفتم بین دود
تا که من کمتر بسوزم جاش ، سنگر سوخته
آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما
چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته
گر مرتب نیست موهایم به من خرده مگیر
علتش این است موهایم روی سر سوخته
بر روی خار مغیلان بارها خوردم زمین
آبله دارد کف پایم سراسر سوخته
عمه می گوید شبیه مادرت زهرا شدم
پشت در انگار دست و پای مادر سوخته
تا توانستند ما را هر کجا سوزانده اند
کربلا خیمه ، مدینه خانه و در سوخته
راستی بابا نگفتم بیشتر از من رباب
زیر نور آفتاب از داغ اصغر سوخته
شاعر : مهدی مقیمی
- جمعه
- 14
- آبان
- 1395
- ساعت
- 13:54
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه