مگر که منتظر یک خبر نبودی تو
مگر که منتظر تشت سر نبودی تو
تو که ستاره ترینی در این خرابه، چرا
شب فراق تو بودی، سحر نبودی تو
بگو به خیل نفهمان که اصل کرب و بلا
نمی رسید به جایی اگر نبودی تو
خمیده، دست به پهلو، سه ساله بانویی
چگونه فکر کنم پشت در نبودی تو
چهار تیر سه شعبه به دست حرمله بود
هزار شکر که اصلا پسر نبودی تو
صفر رسید پدر جان و تازه فهمیدم
دروغ بوده و اصلا سفر نبودی تو
به دست سنگ سرم را نشانه رفت کسی
گمان کنم سر آن رهگذر نبودی تو
تو را به من که ندادند با غضب گفتم
به نیزه دار؛مگر که پدر نبودی تو؟
شاعر : مهدی رحیمی
- شنبه
- 15
- آبان
- 1395
- ساعت
- 14:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه