ماتم زده ام ، محفــلِ آقاست بهشتم
در ماتم این شاه چه زیباست بهشتم
تــا خانه ی صدیقه ی کبراست بهشتم
هرجا که بسوزند همانجاست بهشتم
از عرش می آرند دَم “یا حســـنم” را
خوب است که با اشک بشویم دهنم را
ای حُسن خدا در نظر حیدر کرّار
ای گوهر والا گُهر حیدر کرّار
ای مظهر پا تا به سر حیدر کرّار
ای روی تو قرص قمر حیدر کرّار
هر چند بدم ، رو سیَهَم ، پَست و پَلَشتم
من بنده ی سالار جوانانِ بهشتم
.
گفتند که غم داری و غمخوار نداری
مثل پدرت بی کسی و یار نداری
در خانه ی خود مَحرم اسرار نـداری
آقا ، تو نیازی به کس و کار نداری
کافی ست که آقای ابالفضل و حسینی
یعنی همه جا حضرت بین الحرمیـــنی
.
با بال و پر سوخته ، پرپر مزن این قدر
با این جگرِ سوخته ، پرپر مزن این قدر
ای شعله ورِ سوخته ، پرپر مزن این قدر
با یادِ در سوخته ، پرپر مزن این قدر
بالای سرت اینکه چنین زار نشـسته ست
چشمی بگـشا، حضرت پهلویِ شکسته ست
.
این بسترِ افــتاده ، خودش بستر روضه ست
این طشت کنار تو ، خودش منبر روضه ست
با اینکه حسین بن علی یکـسره روضه ست
گیسوی سپید تو ، خودش آخر روضه ست
این زهر که دور جگــرت گـرم طواف است
همدست همان ضربه ی سنگین غلاف است
.
پیداست چه دیدی تو چِهل سال جلوتر
کین گونه خمیدی تو چِهل سال جلوتر
دشنام شنیدی تو چِهـل سال جلوتر
آقا چه کشیدی تو چِهـل سال جلوتر ؟
هر چند که در ماه صفر سوگ تو برپاست
مرگ تو همان لحظه ی افتادن زهراست
.
ارباب دو عالم خبرت را که شنیده
از خانه ی خود تا به سرایِ تو دویده
با دیدن حالَـت ، جگرش تیر کشیده
شمشیر ابالفضل به تن جامه دریده
دیدند ملائک همه بی طاقتی اش را
آشـوبِ دل سوخته ی غیرتی اش را .
با دیدن حال تو پریشان شده زینب
باید که بمیرم که هراسـان شده زینب
از ابر گذر کرده و باران شده زینب
دلواپـس فــردای عزیزان شده زینب
ای کاش که داغت به دل او ننشیند
خون جگـرت را به دل طـشت نبـیـند
.
از طشت سخن رفت و قلم کربُبلا رفت
تا شــام بلا ، پایْ به پایِ اُسـرا رفت
قدری که در آن بزم ، سوی طشت طلا رفت
با دیده ی دل ، پای سر خون خدا رفت
با بی ادبی چوب به لبهاش نشست،آه
پیداست که دندان ثنـایـاش شکست،آه
شاعر : محمد قاسمی
- سه شنبه
- 18
- آبان
- 1395
- ساعت
- 20:51
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه