گاهی میان عاشقی حیران شدن خوب است
گاهی دچار غصهی هجران شدن خوب است
اصلا در اینجا بیسر و سامان شدن خوب است
وقتی وصالی نیست پس گریان شدن خوب است
این روزها کارم به غیر از گریهزاری نیست
این حال و روزم... گریههایم اختیاری نیست
باید به دنبال گدایی در سحر باشم
انگار باید من همیشه خونجگر باشم
عیبی ندارد که دوباره پشت در باشم
راهم نده... بگذار پس این دور و بر باشم
تنها تو درد و غصههایم را خریداری
خیلی هوای نوکران خویش را داری
جز گریه و غم از شما چیزی نمیخواهم
من غیر عشقت از خدا چیزی نمیخواهم
بیمارم و غیر از شفا چیزی نمیخواهم
اصلا به غیر از کربلا چیزی نمیخواهم
آقا نمیدانم مرا هم میبری یا نه؟
در اربعین امسال من را میخری یا نه؟
حالا که بر هجر حریمت مبتلا هستم
حالا که محتاجم... گدای یک عطا هستم
پس دست بر دامان سلطانم رضا هستم
آقا نگاهی گر کند حاجت روا هستم
وقتی رضا دارم دگر غصه ندارم من
گیرم که جا ماندم به مشهد میروم اصلا
زینب رسیده پیش تو، ای آشنا برخیز
خواهر رسیده... ای اسیر نیزهها برخیز
پاسخ نمیگویی سلامش را چرا... برخیز
ای کشتهی عطشان دشت کربلا برخیز
در شام یکدختر در آن ویرانه جا مانده
زینب رسید... اما چرا دردانه جا مانده
شاعر : علی سپهری
- جمعه
- 28
- آبان
- 1395
- ساعت
- 14:51
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی سپهری
ارسال دیدگاه