از سرِ ناقهی غم شیشهی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کمسو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیتبیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که اینگونه دلش ویران است
در پی قبر علیاصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم میبینم
ولی انگار درین دشت علم میبینم
دارد انگار علمدار تو بر میگردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد
خوب میشد اگر او چند قدم میآمد
خوب میشد اگر او تا به حرم میآمد
تا علیاصغر تو تشنه نمیمرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمیخورد حسین
راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگهایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر میدهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبهی محمل خون
شاعر : مجید تال
- جمعه
- 28
- آبان
- 1395
- ساعت
- 15:35
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجید تال
ارسال دیدگاه