براى عرض ارادت به يار راه افتاد
درست چنددقيقه به چار راه افتاد
در ازدحام خيابان به راهبندان خورد
وَ قبل از اينكه بيايد،قطار راه افتاد
دويد خيس عرق سمت پنجره فولاد
رسيد،گريه بى اختيار راه افتاد
همين كه گفت به پهلوى مادرت حس كرد
كنار پنجره فولاد كار راه افتاد
تمام راه دو چشمم دو ابر باران بود
خلاصه چشم كه وا كرد مرز مهران بود
شاعر : علی زمانیان
- جمعه
- 28
- آبان
- 1395
- ساعت
- 16:42
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی زمانیان
ارسال دیدگاه