• پنج شنبه 1 آذر 03

 علیرضا خاکساری

اربعین -( هر خیمه هر حصن حصین را دوست دارم )

1763

هر خیمه هر حصن حصین را دوست دارم
مرثیه خوانی وزین را دوست دارم
سینه زنان نکته بین را دوست دارم
اشک بصیرت آفرین را دوست دارم

کرببلا رفتن فقط اینگونه زیباست
این راهپیمایی نشان عزت ماست
"هیهات من الذله "مخصوص همینجاست
دم پاره های آتشین را دوست دارم

من از نجف تا کربلا هر دم بگویم
سینه سپر کرده سپس محکم بگویم
می آیم اصلا به همه عالم بگویم
نسل امیرالمومنین را دوست دارم

دستان او "رحمان" و چشمانش "رحیم" است
"و یطعمون…" یعنی آقایم کریم است
این راه مصداق صراط المستقیم است
تفسیر آیات مبین را دوست دارم

شرمنده ام از محضرش، رویم سیاه است
این دل فقط تنها به فکر سرپناه است
زخم نشسته به کف پایم گواه است
هر درد را نه درد دین را دوست دارم

چشمم به خاکش آشنا باشد همیشه
در منظرم تنها خدا باشد همیشه
مهرم که مهر کربلا باشد همیشه
زخم نشسته بر جبین را دوست دارم

در هیئتي پای پیاده بی اراده
موکب موکب مست گشتم بین جاده
چای عراقی... تازه دم ... با طعم باده
این روز های دلنشین را دوست دارم

از زندگی از مال دنیا دل بریدم
با گوش جان هل من معینش را شنیدم
با انتخاب فاطمه اینجا رسیدم
این اعتقاد و این یقین را دوست دارم

نه مسجد و نه معبد و دیر و کنشت است
از قیمت این خاک شاعر کم نوشته ست
من شک ندارم کربلا فوق بهشت است
هر گوشه از این سرزمین را دوست دارم

باب الحوایج ; مادرش ما را فراخواند
به دیدن گلدسته و گنبد طلا خواند
سینه زنان دست, سقا را جدا خواند
من دعوت ام البنین را دوست دارم

تحریر ملاباسم از غصه خبر داد
به روضه های شیعه سوز بیشتر داد
با "شیعتی مهما شربتم …"نوحه سر داد
از کودکی ام این طنین را دوست دارم

قطعا گره خورده به روضه سرنوشتم
از آب و خاک کربلا باشد سرشتم
با اشک چشمم به گذرنامه نوشتم
من کربلای اربعین را دوست دارم

وقتی که من جان میدهم آقا می اید؟
خیلی به او بد کرده ام اما می اید ؟
من التماسش کرده ام آیا می اید ؟
ان لحظه های واپسین را دوست دارم

شعر بدون روضه معنایی ندارد
مدحیه بی مرثیه زیبایی ندارد
چشم بدون گریه کارآیی ندارد
چشمان با گریه عجین را دوست دارم

دنیای غم دریای غصه کوه دردم
حالا که میل روضه ی مکشوف کردم
باید که از گودال زنده برنگردم
تصمیم های اینچنین را دوست دارم

یارب و یارب در ته گودال میگفت
با صورتی خونین ، لبی پامال میگفت
در عشق بازی با خدا خوشحال میگفت:
این نیزه های در کمین را دوست دارم

طعنه به دام ان همه صیاد میزد
کرب و بلا از صبر او فریاد میزد
با حنجر در زیر چکمه داد میزد
نذر تو این حال غمین را دوست دارم

 

گودال را از لوث نیزه پاک کردند
یک بوریا بر پیکری صد چاک کردند
اخر دهاتی ها تنش را خاک کردند
پس مردم روستانشین را دوست دارم

شاعر : علیرضا خاکساری

  • جمعه
  • 28
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 17:9
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران