این روزها که می گذرد ، غرق حسرتم
مثل قنوت های بدون اجابتم !
بسته ست چشم های مرا غفلت گناه
تو حاضری ! منم که گرفتار غیبتم !
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
صد مرحبا به این همه عرض ارادتم !
هر روز عصر ، پرسه زدن در ” ولیِّ عصر ” …
” والعصر ” لحظه لحظه فقط در خسارتم
خالی ست دست من ، به چه رویی بخوانمت ؟
دل خوش کنم به چه ؟ به گناهم ؟ به طاعتم ؟
من هر چه دارم از تو ، از این دوستیِ توست
خیری ندیده ای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من ، أیها العزیز !
حالا که سویت آمده ام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشه چشم خود بِرَهان از اسارتم
آن روز می رسد که فدایی تو شوم ؟
من بی قرار لحظه ی ناب شهادتم
شاعر : یوسف رحیمی
- دوشنبه
- 1
- آذر
- 1395
- ساعت
- 16:53
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه