مثل گنجشکی که از خون بال و پر برداشته
از تن تو این تن لاغر اثر برداشته
بین هر ارثیه که مادر بزرگم داده است
یادگاری دخترت دردِ کمر برداشته
زجر هرطوری که می شد زجرکُش کرده مرا
خوب با شلاق زد حالا سپر برداشته
دختر لجباز شامی دست بردارم که نیست
سنگِ اول را زده سنگی دگر برداشته
کاش غارت بود ! با مشعل مرا آتش زدند
بند بند پیکرم بابا شرر برداشته
در شلوغی چادرم گم شد نمیدانم کجاست
احتمالا یک نفر بین گذر برداشته
زیر دست و پای لشگر چند ساعت مانده ام
پیکرم را عمه ام با دردسر برداشته
يک طرف مو می کشند و یک طرف پا می زنند
فكر كردي دخترت دست از خطر برداشته
آنقَدَر در صورتِ من زخم کاری هست که
هر زنی دیده مرا فوراً نظر برداشته
شاعر: ؟؟؟
- دوشنبه
- 1
- آذر
- 1395
- ساعت
- 17:38
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه