سرِ این سَر که قسمتِ ما بود
از حــرمْ تا خــرابه دعـوا بود
آن غروبی که کَعبِ نِیْ خوردم
خیره از نِی به ناقه ... بابا بود
به پَـرِ مـعجـر وُ به دامـانم
شعله ی ِ بُغضِ کوفهای ها بود
هرچه گفتم نزن دوباره زد وُ ...
اثـر ضربـهها هــُویدا بـود
قـاتلِ جـانِ عمــّهام زینـب
ردّ شـلّاق وُ بُغضِ سقـّا بود
زینتِ گـوشهایِ دخـترکی ...
که به من طعنه زد چه زیبا بود
چقَدَر آشنا ... چه زیبا ... نَه!!!
این همانْ یادگـارِ زهـرا بود
پـدرم گفت مثــلِ فاطـمهای
به خــودم آمدم ... قَدَمْ تا بود
بینِ این روضـههایِ پُرلـطمه
رویِ لب ندبـههایِ آقــا بود
شاعر : حسین ایمانی
- دوشنبه
- 1
- آذر
- 1395
- ساعت
- 18:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین ایمانی
ارسال دیدگاه