هرکس به طریقی زده آتش جگرت را
بیگانه جدا دوست شکسته کمرت را
افطار تو را زهر به این حال کشانده
یک کوزه ی سربسته زمین ریخت پرت را
یاقوت مدینه به زمرد زدی امروز
بدجور عوض کرده هلاهل اثرت را
از راه لبت رفته ز چشمت زده بیرون
یک مرتبه سوزانده همه خشک و ترت را
سرریز شد از طشت عذابی که کشیدی
خون لخته گرفته ست اگر دور و برت را
چیزی بروی طشت بیانداز نبیند
زینب که میاید به سرت دردسرت را
در راه زمین خورده اگر که نرسیده
یک ذره به تأخیر بکش پس سفرت را
اصلا به تو آرامش و لبخند نیامد
شب کرده غم کوچه و سیلی سحرت را
این در نه لگد خورده و نه اینکه شکسته
بردار ز لولای در آخر نظرت را
عمامه ات افتاد ولی پیش خودت هست
صد شکر نبردست کسی تاج سرت را
شاعر : سید پوریا هاشمی
- چهارشنبه
- 3
- آذر
- 1395
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه