سیاهی غمت از این دل سیاه نرفت
بهخاطر غم تو از گلویم آه نرفت
به جرم عشق مرا پیش یار دار زدند
سر کسی به روی دار بیگناه نرفت
میان راه وصالش رود به بیراهه
هر آنکه در دل شب زیر نور ماه نرفت
خودت دو قطره ز چشمان من بکش بیرون
که سطل گریه ی چشمم درون چاه نرفت
به زائران شما غبطه میخورد فردا
به سمت کرب و بلا هر کسی که راه نرفت
پیاده رفتم و پای پیاده برگشتم
در اربعین حسینی سرم کلاه نرفت
فقیر آمدم و پادشاه برگشتم
کسی بدون عنایت ز بارگاه نرفت
دروغ روضه بخوانید... مادرش غش کرد
به روی پیکر عریان او سپاه نرفت
به فاطمه برسانید که خیالش جمع
خدانکرده سنان در دهان شاه نرفت
عزیزکردهاش از آب علقمه نوشید
و شمر لعنتی آخر به قتلگاه نرفت
شاعر : رضا قربانی
- شنبه
- 6
- آذر
- 1395
- ساعت
- 15:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه