زخم تو خورده نمک
زهر، کاری شده و بال و پرت میسوزد
زخم تو خورده نمک... چشم ترت میسوزد
نه از آن زهر، که از خاطرۀ کوچه و در
قد و بالای تو... پا تا به سرت میسوزد
ردِ خون روی درِ سوخته جا مانده هنوز
مادرت پشت در است و پدرت...! میسوزد
ظهرِ یک حادثه در کرب و بلا... میدانی...؟
با لب تشنه گلوی پسرت میسوزد
جان زینب نفسی تازه کن ای شاه غریب!
دارد انگار تمام جگرت میسوزد
از غم خواهر و آن بزم حرامی، جانت
شعلهور گشته همه دور و برت میسوزد
یادشان رفته که نان و نمکت را خوردند
تار و پود کفنت پاره...، سرت میسوزد
نه حرم داری و نه صحن و سرایی آقا
جان شیعه ز دعای سحرت میسوزد
هر زمان مادر تو، فاطمه(س) را یاد کنیم
یک سبد یاس به باغ نظرت میسوزد
شاعر : نعیمه امامی
- سه شنبه
- 9
- آذر
- 1395
- ساعت
- 4:21
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
نعیمه امامی
ارسال دیدگاه