• سه شنبه 15 آبان 03

 اسماعیل تقوایی

اربعین -( ازآن روزی که جسمت را به خاک وخون رها کردم )

1715
3

از آن روزی که جسمت را به خاک وخون رها کردم
طلب مرگ خودم را روز وشبها از خدا کردم
شنیدم بی کفن جسمت سه روز اندر بیابان بود
زدم بر صورت وزین غم برایت گریه ها کردم
وداع آخرینت یادم آید آن سفارشها
به پیمانی که بستم با تو ای جانا وفا کردم
چهل روزی گذشته از وداع جانگداز من
دهم شرح فراغم را که دانی من چها کردم
غروب روز عاشورا خیامت غرق آتش شد
دویدم در بیابان ،جمع،آل مصطفی کردم
غم هجران تو یکسو اسیری بود بس دشوار
به راه حق حسینم،بر قضا خود را رضا کردم
چو دیدم راس خونینت به نی،قاری قرآنم
سرم را در غمت با چوب محمل آشنا کردم
امان از شام ،بس جور وجفا بر ما زشامی شد
به لب امن یجیب وبارها جدم صدا کردنم
دمی که خیزران می خورد بر لبها ودندانت
فضای بزمشان را بهر تو غرق  عزا کردم
امانتدار خوبی من نبودم از برای تو
سه ساله دخترت در گوشه ویرانه جا کردم
کنون باز آمدم خاک مزارت بر سرم ریزم
برای دیدن قبر تو جانا بس دعا کردم
اگر نشناسیم ای خفته در این خاک حق داری
به هجران تو خود بر درد پیری مبتلا کردم

شاعر : اسماعیل تقوایی

  • سه شنبه
  • 9
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 4:23
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران