کوچه ها را یک به یک گشتم ولی پیدا نشد
باز هم این صبح جمعه زشت شد ، زیبا نشد
شهر را با گریه هایم زیر و رو کردم ولی
چشم من لایق به دیدار گل زهرا (س) نشد
هر که نام دلبرم را برد ، شد حاجت روا
نام او را بردم اما یک گره هم وا نشد
یک گره دارم که آن نادیدن رخسار اوست
این گره بر طالعم خوابید و دیگر پا نشد
یار گفتا رویتش فردا میسر می شود
من چه سازم با دل و جانم اگر فردا نشد?
جمعه شد پرونده ی اعمال ما دستش رسید....
و فقط پرونده ی تاریک من امضا نشد....
عالمی منها شد از درک حضور او ولی
غیبت او ضربدر غیبت شد و منها نشد
هر که خلوت میکند آخر به جایی می رسد
قلب من یک لحظه با تنهایی اش تنها نشد
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- جمعه
- 3
- دی
- 1395
- ساعت
- 13:12
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه